22
خرداد

زندگی نامه آلبرت انیشتین

بیوگرافی نابغه

 

 

آلبرت انیشتین در سال ۱۸۷۹ در شهر کوچک الم در جنوب آلمان در خانواده ای مرفه و یهودی بدنیا آمد.
او از زمان کودکی با بقیه ی بچه ها تفاوت داشت و تا ۳ سالگی قادر به صحبت کردن نبود و همچنین بعد ار ۳ سالگی بعد از چند سال قادر به ادای کامل برخی جمله ها و کلمه ها نبود.
با این حال او بسیار باهوش و کنجکاو بود و نسبت به بچه های هم سن خودش کارهایی انجام میداد که بقیه ی کودکان نمیتوانستند انجام دهند.
در سن ۵ سالگی پدر او به او قطب نمایی هدیه داد که مسیر زندگی او را از همان زمان تغییر داد در صورتی که اگر آن قطب نما به بچه های دیگر داده میشد پس از مدتی بازی آن را کنار میگذاشتند. آلبرت در آن زمان سعی در فهمیدن این داشت که قطب نما چگونه کار میکند و این عقربه ها از کجا میدانند که در چه جهتی بایستند .با همین تفکرات آلبرت به مدرسه رفت و مدارک و شواهد موجود نشان میدهد که او در سن یازده سالگی سطح علمی برابر با دانشجوی در سطح کالج داشت .او در ۱۶ سالگی توانست مقاله علمی را در حوزه ی فیریک بنویسد.
آلبرت در ۱۵ سالگی مجبور به جدایی از خانواده شد به این دلیل که پدر او ورشکست شده بود و میخواست شروع دوباره ای در شهر دیگری داشته باشد اما بدلیل اینکه نمیخواست لطمه ای به دوره ی تحصیلی آلبرت بزند او را با خود نبردند و او در کنار عموزاده هایش به تحصیل ادامه داد.
خانواده ی او به میلان ایتالیا رفتند و پس از یک سال آلبرت گفت که مدرسه دیگر برای او جدابیتی ندارد و نمیخواست دیگر به مدرسه برود و به همین سبب به دکتر خانوادگیشان گفت که به او معافیت پزشکی بدهد و دلیل این معافیت نیز بیماری های عصبی باشد.او موفق به دریافت گواهی شد و مدرسه را ترک کرد و برخلاف تصور عموم او از مدرسه اخراج نشد . دلیلش هم برای اینکار این بود که انیشتین ذهن پر سوالی داشت اما اطلاعات مدرسه برای او کافی نبود.

دوران دانشگاه

او پ‍‍‍س از ترک مدرسه به میلان پیش خانواده اش رفت و به پدر خود گفت که او میخواهد به دانشگاه پلی تکنیک زوریخ در سوییس برود به شرط اینکه در آزمون ورودی قبول شود.او به دانشگاه رفت و با توجه به سختی امتحان و سن کم او برای شرکت در دانشگاه درس های فیزیک و ریاضی رابا نمره ی خوب قبول شده بود ولی درس هایی مانند جانور شناسی ، سیاست و غیره را قبول نشده بود و همان موقع بود که پروفسور هانریش وبر رییس دپارتمان فیزیک دانشگاه زوریخ متوجه استعداد فوق العاده ی او در زمینه ی فیزیک شد .پروفسور وبر برای اینکه او را رد نکند به او پیشنهاد داد که یک سال در کنار خانواده ای که او معرفی میکرد بماند و با کمک آنها دروسی که نمره ی قبولی از آنها نگرفته بود را با کمک آنها تقویت کند بعد از یکسال دوباره برای آزمون بیاید.
آن خانواده در شهر آرائو زندگی میکردند و ۵۰ کیلومتر تا زوریخ فاصله داشتند .آلبرت قبول کرد و پیش آن خانواده رفت.پدر آن خانواده از افرادی بود که ذهنیتی جلوتر از زمان خود داشت و به آلبرت یاد داد که با ذهنی باز به مسائل نگاه کند.دختر بزرگ خانواده ماری نام داشت که به او آموزش زبان میداد .بعد از مدتی آن دو به هم علاقه مند شده و بیشتر اوقات خود را با یکدیگر میگذراندند.همسایه ها آنها را نامزد یکدیگر میدانستند و با توجه به سمن پایین ازدواج در آن دوران جزو جوانان به اصطلاح دم بخت به حساب می آمدند.ولی تا آن زمان آلبرت حرفی از ازدواج نزده بود.
در آن زمان آلبرت درخواست لغو حق شهروندی خودش از آلمان شد و دولت آلمان آن را پذیرفت زیرا او میخواست بدون هیچ مرزی شهروند کل دنیا باشد.
او در ۱۷ سالی بار دیگر به ملاقات خانواده ی خود رفت و راجع به آینده ی کاری و تصمیمات خودش با آن ها صحبت کرد همچنین راجه به ماری هم به آنها گفت که این خبر خانواده را خوشحال کرد و منتظر ازدواج ماری و آلبرت بودند ولی او به خانواده گفت که من تمام فکرم درگیر آزمون ورودی دانشگاه است و بالاخره زمان امتحان فرا رسید.اینبار آلبرت در آزمون ورودی قبول شد و به آرئو رفت و از آن خانواده خداحافظی کرد و به ماری قول داد برای او نامه بنویسد و به دیدار او برود.
او به زوریخ رفت و ماری با امید اینکه او بازگردد اورا بدرقه کرد اما سرنوشت این دو طور دیگری رقم خورده بود.

میلوا ماریچ

 

او متولد سال ۱۸۷۵ در صربستان بود. یکی از باهوش ترین افراد با ضریب هوشی بالا مانند انیشتین بود او به لحاظ ظاهری در راه رفتن مشکل داشت و این مشکل باعث شده بود در مدرسه سوژه ی بقیه ی بچه ها باشد زیرا که آنها نمیتوانستند از نظر درسی به سطح او برسند،این باعث شده بود که او به فردی درونگرا و بسیار منزوی تبدیل شود.
او پس از اتمام دوره ی ابتدایی با این حال که آن زمان درس خواندن دختران بعد از دوره ی ابتدایی مرسوم نبود و در محل زندگی آنها چنین امکانی هم وجود نداشت .
پدر او با رابطه ای که داشت توانست او را در مدرسه ای پسرانه در زاگرب ثبت نام کند و او تنها دختر مدرسه بود.همچنان همکلاسی هایش به تمسخر خود ادامه دادند.
بعد از گذراندن آن دوران او در دانشگاه زوریخ نیز به عنوان تنها دختر دانشگاه در کنار انیشتین و بقیه ی پسران مشغول به ادامه ی تحصیل در رشته ی فیزیک نظری شد .این بی اعتنایی تا دانشگاه هم ادامه داشت.اساتید حضور اورا در کلاس کسر شان میدانستند اما او دست از تلاش برنمیداشت.
نقطه ی مشترک آلبرت و میلوا این بود که هردو عاشق فیزیک و ریاضیات و همچنین عاشق موسیقی بودند از این باب آلبرت هر رو به میلوا نزدیک و نزدیکتر میشد و با هم مباحث علمی در مورد علاقه مندی هایشان داشتند . از طرفی میلوا هم به این مباحث علاقه نشان میداد.
این هم نشینی ها منجر به ایجاد علاقه بین این دو نفر شد و آلبرت رابطه با میلوا را به رابطه با ماری ترجیح میداد اما ماری همچنان نامه مینوشت و برای او هدیه میفرستاد و در انتظار آلبرت بود.بعد از مدتی ارتباط خود را با ماری قطع کرد .
میلوا بعد از گذشت زمان متوجه شد که ارتباط او با آلبرت باعث بازماندن او از درس و گرفتن مدرک شده بود زیرا تنها هدف او این بود پس تصمیم گرفت برای یک ترم به دانشگاه هایدلبرگ آلمان رفت و آنجا نیز تنها دختر کلاس بود .
دانشگاه هایدل برگ به دخترها مدرک ارائخ نمیکرد پس گزینه بی خوبی برای ماندن میلوا در آنجا نبود.بعد از یک ترم میلوا به زوریخ برگشت و رابطه ی آنها ادامه پیدا کرد.
آلبرت برای پیداکردن پاسخ سوالات خود در کلاس اساتید را به چالش میکشید و این کار باعث اختلافاتی بین او و برخی استادان شد و او سرکلاس های آنها حاضر نمیشد . بعد از غیبت های پی در پی دانشگاه مجبور به توبیخ او شد و مانند دوران مدرسه ،دانشگاه هم برا آلبرت کافی نبود !
میلوا هم همراه آلبرت در خانه میماند و باهم روی بسیاری از پروژه های علمی کار میکردند و به مباحث علمی میپرداختند .
پس ار مدتی میلوا متوجه شد که آنها فرزندی در راه دارند و مجبور به گفتن این موضوع به خانواده ی خود شد و گفت که تصمیم خود را گرفته است و میخواهد با آلبرت زندگی کند از طرفی آلبرت هم به دنبال کار میگشت ولی بدلیل اینکه هرجا که میرفت آنها با دانشگاه تماس میگرفتند و از سوابق او سوال میکردند او را برای کار نمیپذیرفتند .
میلوا در پراگ منتظر این بود که خبر خوشی از آلبرت برسد اما او مشغول مقالات علمی خود بود . در این فاصله آنها در شهری نزدیک زوریخ یکدیگر را ملاقات کردند و آلبرت به او خبر اطلاع والدینش از رابطه ی آنها را به میلوا داد.
آلبرت در سن ۲۳ سالگی پدر خود را از دست داد . او در اواخر عمر پدر رابطه ی خوبی با پدرش داشت اما در روزهای آخر به کنار پدرش رفت و قبل از مرگش به او گفت که من از کودکی به استعداد تو ایمان داشتم و مطمئنم که روزی جایزه ی نوبل خواهی گرفت و بعد از دنیا رفت .
در این بین دختر آلبرت و میلوا بدنیا آمد و آلبرت هیچ وقت به دیدن او نرفت و سرنوشت این دختر مشخص نیست .برخی میگویند که بچه ی آنها در دوسه ساگلی از دنیا رفت و برخی دیگر میگویند که سرپرستی او را برای همیشه به یکی ار دوستان میلوا دادند.
میلوا وآلبرت با هم ازدواج کردند و او ۶ ماه قبل در اداره ی ثبت اختراعات مشغول به کار شد و او با توجه به جذابیت های کار دوست داشت که تمام زمانش را صرف تحقیق و پژوهش کند.
آلبرت به سختی توانست نمره ی قبولی دانشگاه را بیاورد ولی میلوا موفق به انجام اینکار نشد و برای همیشه دانشگاه را ترک کرد. یک سال بعد از ازدواج آنها فرزند اولشان بدنیا آمد و میلوا کمتر میتوانست به تحقیق و بررسی درباره ی موضوعات مختلف فیزیک بپردازد.
انیشتین وقتی ۲۶ ساله بود به همراه میلوا مقالاتی را ارائه کردند که نقض نظریه های نیوتن بود و این کار باعث شد تا تحول عظیمی در دنیای علم صورت بگیرد.سال ۱۹۰۵ به سال معجزه تبدیل شد.
انیشتین به دلیل انجام آزمایشات بصورت ذهنی و بدون نیاز به آزمایشگاه توانسته بود این دستاورد هارا داشته باشد او با قرار دادن پارامترهای آزمایشگاه در کار یکدیگر در ذهن خود وجه تمایز خود را نسبت بقیه ی دانشمندان نشان داد.
او وقتی که میخواست نظریات خود را در قالب فرمول بنویسد به لحاظ ریاضی میلوا با هوش سرشارش به او کمک میکرد . آن دو از پس سخت ترین معادلات هم بر می آمدند.
در سال ۱۹۰۵ انیشتین ۴ مقاله ی معروف خود را منتشر کرد. اولین مقاله ی او در باره ی نور بود وتا آِن زمان همه تصور میکردند که نور به صورت موج است ولی انیشتین در این مقاله ثابت کرد که نور به صورت ذره هم میتواند باشد که فوتون نامیده میشود و سرعت نور را هم اندازه گیری کرد .سرعت نور ۳۰۰هزار کیلومتر بر ثانیه است .انیشتین مقالات را به اسم خود میزد ولی نام میلوا در هیچ یک از مقالات نبود و زحمات میلوا از بین رفته بود.

مقالات انیشتین

 

 

مقاله ی اول او استقبال زیادی نداشت امادر مدت کوتاهی مقاله ی دوم خود که در مورد وجود اتم و مولکول در ماده را اثبات کرد.مقاله ی سوم او نظریه ی نسبیت خاص را مطرح کرد .درک مقالات انیشتین برای اساتید آن زمان بسیار سخت بود در آن زمان توجه خاصی و تا مقاله ی سوم نشد.
نظریه ی نسبیت اگر به سرعت نور نزدیک بشویم انقاض طول و اتصاع زمان داریم این به معنای این است که اگر جسام با سرعت نور حرکت کنند اندازه ی آنها کوچکتر میشود و زمان برای آن ها کندتر میگذرد.
مقاله ی چهارم انیشتین درباره ی اثبات تبدیل انرژی به ماده و ماده به انرژی بود که فرمول معروف E=mc2از آن مقاله بدست آمد. او معتقد بود که ۱ گرم ماده میتواند ۹۰ تریلیون ژول انرژی تولید کند که این کار نیاز به واکنش هسته ای داشت و در آن زمان راه زیادی تا دستیابی به انرژی هسته ای باقی مانده بود و همچنان استفاده ی این مقالات سال ها بعد به صورت جدی شروع شد.
آقای پلانک بزرگترین فیزیکدان نظری اروپا وقتی مقالات نیشتین را خواند دستیار خود را برای ملاقات با او فرستاد که مقالات اورا چاپ کند.او به محل کار او رفت و پیشنهاد آقای پلانک را به او داد و همگی آن ها در سال ۱۹۰۵ چاپ شد .دنیا در آستانه ی تغییر و تحول بزرگی قرار گرفته بود .
در سن ۲۶ سالگی د ر دانشگاهی که خود درس خوانده بودتوانست به عنوان دستیار مشغول به تدریس شود. در این حین اختلافاتش با میلوا بیشتر و بیشتر میشد .
دلیل این اختلاف این بود که بعد از بدنیا آمدن فرزند دوم آنها او از دنیای علم فاصله گرفته بود و تنها محفل علمی که میتوانست شرکت کند دورهمی بود که انیشتین و دوستانش برای انجام مباحثه های علمی برگزار میکردند.
پروفسور مکس پلانک شخصا به ملاقات انیشتین رفت و از او خواست که به آلمان برود و در فرهنگستان علوم پروس مشغول به کار شود.بزودی قرار بود انجمن علمی فیزیک هم تاسیس بشود که سمت رییس انجمن به انیشتین داده میشد.
همه ی دانشگاه ها برای جذب انیشتین به دانشگاه خود هرکاری میکردند ولی او ترجیح داد در زوریخ بماند و با سفر هایی که داشت با افراد زیادی ملاقات میکرد . در این سفرها با ماری کوری هم دیداری داشت که میلوا به او علاقه داشت به این دلیل که تمام رتبه های علمی و کارهایی که میلوا دوست داشت انجام بدهد ماری کوری به آن رسیده بود.
همسر ماری کوری از او حمایت زیادی میکرد اما انیشتین حتی زحماتی که میلوا برای مقالات کشیده بود را نادیده گرفت و نامی از او نبرد . میلوا و انیشتین به دعوت از ماری کوری به کوه های آلپ رفتند و وقتی میلوا او را دیدعلاقه ی او بیشتر شد.

ازدواج با السا، نظریه ی نسبیت خاص و جنگ جهانی اول

 

طی سفرها انیشتین به دیدن دختر خاله اش السا رفته بود که در برلین زندگی میکرد و این دیدار ها باعث خیانت او به میلوا شده بود.او شخصیتی در نقطه ی مقابل میلوا بود . زنی خانه دار که هیچ سررشته ای از علم و دنیای فیزیک نداشت.
بعد از مهاجرت میلوا و آلبرت به برلین ماجرای ارتبط آن ها لو رفت ومیلوا برای اینکه جایگاهش را از دست ندهد در خانه ی او و کنار فرزندانش ماند اما پس از مدتی میلوا نتوانست نبود همسرش را در کنار خودش تحمل کند و با فرزندانش به زوریخ برگشت و شرطی هم که گذاشته بودند این بود بصورت ماهانه مبلغی برای آنها بفرستد و اگر روزی برنده ی جایزه ی نوبل شد تمام جایزه اش به میلوا و فرزندانش تعلق بگیرد. او پس از جدایی با السا ازدواج کرد .
انیشتین بعد از مقاله ای که با موضوع نسبیت خاص نوشته بود تصمیم گرفت نظریه ی نسبیت عام کارکند زیرا نظریه ی نسبیت خاص فقط در باره ی جسم ثابت با سرعت ثابت صدق میکرد و او میخواست این موقعیت را در حالت نسبیت عام و با شتاب متغیر نیز بسنجد.
او بر این باور بود که بر خلاف بقیه ی دانشمندان وقتی ستاره ای در حالت دور دست در میدان گرانشی خورشید خم میشود زیرا فضا در اطراف خورشید خمیده شده است و میدان گرانشی خورشید خمیده است و این باور باعث تغییر باور دانشمندان بود .
مشاهده ی این پدیده فقط در زمانی قابل انجام بود که خورشید در حالت کسوف قرار میگرفت و خورشید پشت ماه پنهان میشد و با تلسکوپ های خاصی این پدیده را میتوانستند مشاهده کنند.
در این مشاهده ستاره شناس جوانی به نام فراند لیچ ۲۰ ساله حاضر بود عکس بگیرد و مشاهدات را ثبت کنند . با توجه به بررسی ستاره شناسان این مشاهده در کریمه شوروی به وضوح قابل ثبت بود .
هابر و پلانک هزینه ی سفر آنها را تامین کرد و آن ها به سفر رفتند از بد اقبالی گروه انیشتین این بود که در حالی که آنها در حال سفر بودند جنگ جهانی اول آغاز شد و روس ها آنها رادستگیر کردند . بعد از چند ماه از اولین گروه زندانیانی که بین آلمان و شوروی تبادل شد فراند لیچ هم آزاد شد و به آلمان بازگشت.
آیا انیشتین باید سال ها برای اثبات حرفش برای کسوف بعدی منتظر میماند ؟
دانشمندان آن زمان طی بیانیه ای اعلام کردند که از جنگ حمایت میکنند و به آن علاقه نشان دادند و آنها اعلام آمادگی برای هرگونه کمک در جنگ را از طرف ۹۳ دانشمند را بصورت بیانبه ابراز کردند. پلانک و هابر از امضا کنندگان آن بیانیه بودند.انیشتین از معدود کسانی بود که این بیانیه را قبول نداشت و آن را امضا نکرد او میخواست بقیه را هم از انجام این کر منصرف کند. هابر هم دوست صمیمی او نیز حمایت خود را اعلام کرده بود و در حال ساخت سلاح های شیمیایی برای ارتش آلمان بود.علت عدم حمایت انیشتین هم این بود که او میگفت کشور حمله کننده و آغاز کننده ی جنگ خود آلمان است و کشور دیگری به ما حمله نکرده که ما بخواهیم از کشور خود دفاع و حمایت کنیم.
موسسه ی هابر موفق به ساخت سلاحی شد که با کلر کار میکرد و حتی این سلاح به دست سربازان رسید و طی استفاده از این سلاح در جنگ بین آلمان و فرانسه رقم خورد. جان ۵۰۰۰ سرباز بی گناه در این جنگ با استفاده از سلاح کلر توسط آلمان گرفته شد. هابر هم بالای سر جنازه ها ایستاد و از نتیجه ی کار خود لذت برد.
انیشتین هم در حال اثبات نظریه ی عام از طریق فرمول و ریاضی بود.همانطور که گفتیم این نظریه برای اثبات به دو جنبه ی مشاهده و ریاضیات نیاز داشت که جنبه ی مشاهده که همان کسوف بود حالا در دسترس نبود و فقط اینکار از طریق ریاضیات قابل انجام بود.در سال ۱۹۱۶ این کار انجام شد اما برای اثبات مشاهده ای باید تا سال ۱۹۱۸ صبر میکرد . در این مدت همسر هابر نتوانست او را راضی کند که این سلاح را تولید نکند، خودکشی کرد.
میلوا هم به همراه پسرانش در سوییس زندگی میکردند و با سختی و بی پولی زندگی میکردند.بخاطر جنگ انیشتین هم درامدی نداشت و نمیتوانست کمک هزینه ای برای میلوا و فرزندانش بفرستد. در این زمان انیشتین هم به سختی بیمار بود.جنگ جهانی در سال ۱۹۱۸ تمام شد و قرار بود که کمتر از یکسال بعد از آن کسوف اتفاق بیافتد.
در زمان کسوف دو تیم خبره آماده شدند تیم اول ستاره شناسی در آمریکا به نام کمپل و تیم دوم گروهی به سرپرستی اخترفیزیکدانی به نام آرتور ادینگتون در آفریقای جنوبی که ای لحظه را ثبت کنند.
ادینگتون حدود۷۰ روز سفر دریایی را طی کرد و یک ماه هم در جنگل های آفریقا بود که بتواند بهترین مکان را جهت مشاهده و عکاسی پیدا کند اما متاسفانه روزی که قرار بود این لحظه ثبت بشود در آفریقا باران گرفت وشرایط دیده شدن این پدیده در کسوف هم صاف بودن هوا بود.
تنها شانسی که ادینگتون داشت این بود که برای لحظاتی هوا صاف شد و او توانست چند عکس بگیرد و همانجا مشغول به بررسی آنها شد . از طرفی کمپل هم با توجه به اینکه تجهیزات خیلی دقیق و حرفه ای در اختیار نداشت عکس را گرفت و نتیجه را به انیشتین اعلام کرد . به عقیده ی او چنین چیزی امکان پذیر نبود.اما برای تصمیم نهایی زود بود.
اول برای اینکه نتایج رو اعلام کنند باید در انجمن ستاره شناسی در انگلیس جمع میشدند عکس ها را بررسی کنند . ادینگتون و کمپل آمدند و کمپل گفت که چیزی که انیشتین ادعا میکند را در عکس های گرفته شده ی من دیده نمیشود اما ادینگتون گفت نتایج اولیه ی بدست آمده از بررسی عکس ها با گفته های انیشتین مطابقت دارد اما چند ماهی برای تحقیق بیشتر نیاز به زمان داریم.کمپل هم وقتی متوجه شد که امکان اشتباه از سمت او وجود دارد و این نتایج ممکن است رسانه ای شود از همکارانش طی یک پیامی خواست که اعلام نتایج را به تاخیر بیندازند.
بعد از چند وقت ادینگتون دوباره در انجمن اختر شناسی حاضر شد و نتایج قطعی را اعلام کرد:
بررسی مشاهدات و عکس های گرفته شده نشان میدهد که نظریه ی انیشتین کاملا درست است و فرمول های اثبات شده با مشاهدات ما کاملا تطابق دارد .
این خبر در کل دنیا پیچید و کسانی که این موضوع را درک میکردند متعجب بودند و مردم عادی هم فهمیده بودند یک دانشمند آلمانی توانسته تصور مارا نسبت به کائنات عوض کند و اینگونه شد که انیشتین جهانی شد حتی مادر ها نامش را روی فرزندان خود میگذاشتند و عکس او روی تمامی مجلات دیده میشد.
۲۵۰ سال بعد از قانون جاذبه نیوتن انیشتین توانسته بود این قانون را از قانون کل جهان مستثنی کند زیرا قانون جاذبه ی نیوتن فقط روی زمین قابل تایید بود اما در سیارات دیگر این قانون امکان پذیر نمیباشد.بدلیل این میگویند که انیشتین دنیای نیوتن را خراب کرد .
سال ۱۹۱۹هابر جایزه ی نوبل گرفت اما همچنان انیشتین موفق به دریافت جایزه ی نوبل نشده بود البته انیشتین خیلی بیشتر از او معروفیت و محبوبیت کسب کرده بود.
او در سال ۱۹۲۱به اولین سوپراستار علمی دنیا شده بود و تور جهانی گذاشته بود و به تمام کشورهای دنیا سفر میکرد و سخرانی هایی در زمینه ی مقالات خود گذاشته بود.
انیشتین در ۴۳ سالگی موفق به دریافت جایزه ی نوبل شد و جایزه ی نوبل او برای نظریه ی نسبیت او نبود بلکه برا ی مقاله ی نور که سال ۱۹۰۵ بود. او طبق توافق کل مبلغ جایزه را به میلوا داد که از آن راه زندگیش را بچرخاند.
در همان سال وزیر امور خارجه آلمان ترور شد و دلیل این ترور یهودی بودن او بود . لیستی از افرادی که در قرار بود به دلیل همکاری با یهودیان ترور شوند منتشر شده بود که نام انیشتین در آن لیست قرار داشت .السا که از این موضوع ترسیده بود از البرت خواست که از آلمان خارج شوند اما او نپذیرفت.جو ضد یهود در آلمان بیشترو بیشتر میشد و حتی باعث دودستگی بین دانشجویان شده بود.این مسئله ادامه پیدا کرد تا آدولف هیتلرکه بزرگترین دشمن یهودیان بود به میان آمد.
انیشتین که به عنوان دانشمند یهودی در آلمان زندگی میکرد مجبور به رفتن از آلمان شد .در همین حین یک پیشنهاد مطالعاتی از آمریکا به او شده بود و او برای گرفتن ویزا آمریکا اقدام کرد اما آمریکا این اجازه را به او نداد زیرا فکرمیکردند که او جاسوس و یا کمونیست است.
بعد از سختی های زیاد بالاخره ویزا برای او صادر شد و پس از اینکه به آمریکا رفت و تصمیم گرفت برای دیدن فرزندانش به سوییس برود.فرزندان به نام هانس آلبرت و ادواردبودند و ادوارد مبتلا به بیماری اسکیزوفرنی شده بود و مدام توهم این را داشت که میخواهند او را آتش بزنند میلوا دیگر از پس او برنمی آمد و میلوا به سختی آنها را نگهداری میکرد تا حدی او اذیت شده بود که افسردگی گرفته بود .انیشتین و السا باهم به زوریخ رفتند و میلوا در یکی از آپارتمان ها از آنها پذیرایی کردند و دیدار پدر و پسر در فضای غم انگیزی صورت گرفت .ادوار از پدرش بدش می آمد و این دیدار باعث خشم و ناراحتی ادوارد شده بود.انیشتین به همراه خواهرش و السا و یکی از دخترهای السا به آمریکا برگشت . کمی بعد هانس آلبرت پسر بزرگ انیشتین به آمریکا رفت.
سه سال بعد از مهاجرت انیشتین به آمریکا همسر او السا به دلیل بیماری قلبی از دنیا رفت بعد از فوت او هلن که منشی او بود نقش پرستار او را داشت و از او نگهداری میکرد .
انیشتین کسی بود که در سخرانی هایش از قدرت گرفتن هیتلر صحبت میکرد با رییس جمهور آمریکا طی دیداری که داشت به او نیز این را گوشزد کرد.این سخنرانی ها باعث شده بود که نازی ها در آلمان برای سر او ۵۰۰۰ یورو جایزه گذاشته بودند . قدرت گرفتن هیتلر باعث شروع جنگ جهانی دوم شد چیزی که همه ی مردم از آن میترسیدند.خبر رسید که آلمانی ها سعی در شکافت اتم دارند که با آن بمب اتم بسازند.انیشتین و جمعی از دانشمندان شروع کردند به آگاه کردن مردم نسبت به کاری که نازی ها در حال انجام آن بودند.آن ها میخواستند زودتر به این پدیده دست پیدا کنند و از انجام این کار توسط نازی ها جلوگیری کنند .
در این مدت انیشتین با دختر روسی به نام مارگاریتا آشنا شده بود و وجود مارگاریتا باعث میشد که آمریکایی ها نتوانند به عنوان شهروند کامل آمریکایی به انیشتین نگاه کنند و بابت کمک هایی که در ساحت سلاح ها میکرد اجازه ی دخالت مستقیم به او نمیداد.

آشنایی با مارگاریتا ، جاسوس روسیه

 

آشنایی با مارگاریتا به این صورت بود که دانشگاه وینستون میخواست مجسمه ای از انیشتین بسازد و این قرعه به نام همسر مارگاریتا یعنی آقای کورنکف افتاد.برای اینکار انیشتین به کارگاه او میرفت تا او بتواند مجسمه ی اورا بسازد . آن جا با مارگاریتای زیبا که ۱۷ سال از خودش کوچکتر بود آشنا شد و به او علاقمند شد.ان ها چندسال در کنار هم بودند و آمریکا هم برای جلوگیری از جاسوسی این خانم برای روسیه از دادن اطلاعات به انیشتین خودداری میکردو این کار ،کار درستی بود زیرا مارگاریتا جاسوس روسیه بود و بخاطر همین هم به انیشتین نزدیک شده بود و انیشتین هم متوجه شده بود و از دادن اطلاعات امتناع میکرد اما به او علاقه مند شده بود.
اواسط جنگ جهانی دوم آلمان و آمریکا به دنبال ساخت بمب اتم بودند. بعد از سه سال آمریکا از انیشتین در خواست کمک کرد. بعد از آن انیشتین به طور رسمی شهروند آمریکا شد اما اف بی آی و آقای عابر پرونده ای برای او درست کرده بودند که ۱۴۰۰ صفحه داشت.
در ۱۲ آپریل ۱۹۴۵ رزولت رئیس جمهور آمریکا از دنیا رفت و هری ترومن معاون او رئیس جمهور آمریکا شد. ۱۸ روز بعد هیتلر پس از شکست در جنگ جهانی خودکشی کرد. کمتر از سه ماه بعد آمریکا به فناوری ساخت بمب اتم رسید و بشر به آنچه نباید دست پیدا میکرد ،دست یافت. در ۱۶ جولای سال ۱۹۴۵ اولین بمب اتمی دنیا در صحرای بزرگی در آمریکا تست شد. در ساعت ۵:۲۹ انفجاری صورت گرفت که انرژی آن معادل ۲۰/۰۰۰ تن تی ان تی بود. موج انفجار تا ۱۶۰ کیلومتر احساس شد. ارتفاع آن تا ۱۲ کیلومتر بود. این اتفاق فقط بخاطرتبدیل شدن ۹/۰ گرم ماده به انرژی بود. سه هفته بعد آمریکا برای اولین بار از این بمب استفاده کرد و شهر هیروشیما را با خاک یکسان کرد. این بار ماده معادل ۶/۰ میلی گرم بود و ۷۰۰۰۰ نفر را خاکستر کردو بمب دوم در ناکازاکی استفاده شد . در مجموع ۲۲۰۰۰۰ نفر در این فاجعه کشته شدند. ۱۰۰۰۰۰ نفر در همان زمان بمباران کشته شدند و ۱۲۰۰۰۰ نفر تا پایان آن سال برای تشعشعات بمب اتم کشنه شدند . پس از این فاجعه مجله ی نیویورک تایمز عکس انیشتین را درکنار عکس از لحظه ی ترکیدن بمب منتشر کرد و اورا نفر اول متهم ساخت بمب اتم معرفی کرد. آن زمان بیشتر مردم فکر میکردند که انیشتین بمب اتم راساخته است. او در روز هایی که هیتلر شکست خورده بود و عقب نشینی کرده بود به رزولت نامه نوشت که ساخت بمب اتم متوقف شود اما این پروژه ی میلیارد دلاری باید به سرانجام میرسید. به مرور زمان بشر به فناوری شکافت اتم دست پیدا کرد.

 

بعداز جنگ مارگاریتا به روسیه برگشت و روس ها او را فراخوانده بودند اما تا اواخر عمر او برای هم نامه های عاشقانه مینوشتند.

میلوا ماریچ ،مادر فرزندان انیشتین در سال ۱۹۴۸ از دنیا رفت. میلوا مانند صدفی بود که مرواریدی را در خود پرورش داده بود ولی وقتی مروارید  شکل بگیرد دیگر نیاری به صدف ندارد!

زمانی که پسرش میخواست خبر فوت مادرش را به انیشتین بدهد تمام روزهای سختی که برای اوساخته بود را به انیشتین یاد آوری کرد و تصمیم گرفت که دیگر پدر خود را نبیند. پسر دیگر هم رابطه ی خوبی با پدرش نداشت.

حالا انیشتین با هلن ، منشی و پرستار با وفایش زندگی میکرد.اما هانس آلبرت در اواخر عمرش با او آشتی کرد و در کنار پدرش ماند.

اقدامات

مهمترین اتفاقی در سال های واپسین عمرش افتاد این بود که او خواستار تشکیل سازمان جهانی ملل بود. پیشنهاد او برای این بود که این سازمان بر دولت های دیگر نظارت داشته باشد و از اختلافات بین کشورها جلوگیری کند. سازمان ملل متحد از قبل وجود داست اما او معتقد بود که نیروی نظامی کافی در اختیار سازمان ملل متحد وجود ندارد و همچنین مبانی حقوقی مورد نیاز هم در اختیار ندارد. او معتقد بود که قدرت در دست تعدادمعدودی از کشورهاست و عادلانه نیست و کشورهایی که حق وتو دارند میتوانند بقیه ی قوانین را نقض کنند.

اقدام دیگر او در زمینه ی حمایت از سیاه پوستان بود و همچنین پیشنهاد ریاست جمهوری اسرائیل هم به او شد.

در فاصله ی دوجنگ جهانی  او از یهودیانی که مورد ظلم آلمان قرار گرفته بودند حمایت کرد و با اینکه موافق تشکیل کشوری به نام اسرائیل بود اما مخالف کشته شدن فلسطینی ها توسط یهودیان بود.

پایان نابغه

 

انیشتین در ۱۸ آپریل سال ۱۹۵۵ در سن ۷۶ سالگی در گذشت . علت مرگ او خونریزی داخلی بود.او وصیت کرده بود که پس از مرگ بدن او را بسوزانند.قبل از سوزاندن او برای دانستن علت مرگ انیشتین را کالبد شکافی کردند اما پزشکی به نام توماس هاروی در اقدامی ناباورانه مغز او را بدون اجازه گرفتن ازخانواده دزدید.مغز او را با خود به جایی نبرده بود بلکه خواستار آزمایشات خاص روی آن بود که پی از اصرار زیاد او موفق به انجام این کار شد.
هاروی میخواست این علت هوش بالای انیشتین را بداند اما توسط جامعه طرد شد و از آن شهر رفت و مغز انیشتین را با خود برد.بعد ار ۲۳ سال خبرنگاری اورا پیدا کرد و راجع به مغز انیشتین از او پرسید و او شیشه ای را به آن ها نشان داد و گفت این مهمترین چیزی است که من دارم. از ۲۴۰ تکه مغز او یک تکه برا ازمایش برداشته شد و بقیه ی آن در موزه نگهداری شد.